یکی بود یکی نبود ...
نی نی من دلش میخواست بزرگ شه.از مامانش شنیده بود بارون که بیاد گیاهها بزرگ میشن و قد میکشن...
کلی دعا کرد که بارون بباره.
بلاخره بارون اومد بدو بدو رفت تو حیاط زیر بارون.سرشو گرفت بالا و قطره های بارون که رو سرش میخورد و میشمرد.با خودش گفت اینقد وامیستم تا قد بکشم ...
حالا دیگه بزرگ بارون قطع شده بود.نی نی خشکش زد سرشو انداخت پایین و به اب حوض نگاه کرد .بزرگ شده بود.کلی قد کشیده بود و 1 عالمه علامت سوال روم کله ش سبز شده بود.سعی کرد برشون داره.اما بعضی شون خیلی سمج بودن و کنده نمی شدن.بعضیشونم مثه علف هرز بودن.
زمان گذشت .... به خودش که اومد دید همه رو قطع کرده. حالا دیگه کاری برای انجام دادن نداره.
زندگیش تهی شده از علامت سوال.....